loading...
پایگاه علمی قرآنی حرم الهی
بنر ما
بنر حرم الهی
آخرین ارسال های انجمن
admin بازدید : 61 دوشنبه 11 اسفند 1393 نظرات (0)

روزی پادشاهی برای پوست‌کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ می‌دهد در جهت خیر و صلاح شماست!

پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد…

admin بازدید : 99 یکشنبه 10 اسفند 1393 نظرات (0)

روزی مردی خواب عجیبی دید. 
دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند را باز می‌کنند و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید: شما چکار می‌کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم.

مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می‌گذارند و آن ها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند.

admin بازدید : 73 شنبه 18 بهمن 1393 نظرات (0)

 

حکایت مامور مخفی معاویه

علی بن یونس گوید: معاویه قاصدی مخفیانه نزد علی فرستاد که مسائلی را که وی در جوابش مانده بود، از او سوال کند، قاصد به حضرت گفت: من از رعیت های شما هستم، فرمود: نه، بلکه تو ماموریتی چنین و چنان از طرف معاویه داری، و آن مرد اقرار کرد. فرمود: مسائل را از یکی از این دو فرزندم بپرس، امام حسین قبل سوال فرمود: آمده ای از فلان مسئله  سوال کنی و تمام مسائل وی را که  بیش از ده مسئله بود جواب داد.

 


اثبات الهُداه، ج 5، ص 162

admin بازدید : 65 چهارشنبه 15 بهمن 1393 نظرات (0)

 

 

حکایت مدت عمر پیامبر اکرم

ابن عباس گوید: روزی ابوسفیان ( بعد از اسلام آوردن ) به خدمت رسول خدا آمد و گفت: میخواهم از تو سوال کنم.

حضرت فرمود: اگر میخواهی، من بگویم که چه میخواهی بپرسی؟

گفت: بگو، فرمود آمده­ای که از عمر من بپرسی که چند سال خواهد شد

 گفت بلی یا رسول الله!

حضرت فرمود: من شصت و سه سال زندگانی خواهم کرد

 ابوسفیان گفت: گواهی می دهم که تو راست میگویی.

حضرت فرمود: به زبان گواهی می دهی و در دل ایمان نداری

 

منتهی الامال، ج1، ص 30

جمع آوری شده از کتاب خبرهای غیبی، نوشته علیرضا رجالی تهرانی

 

admin بازدید : 65 دوشنبه 06 بهمن 1393 نظرات (1)

 

حکایت " به ما بیش از این نمیرسد "

مرحوم آخوند خراسانی با سه فرزند در یک خانه کوچک و هر فرزند در یک اتاق زندگی میکردند. روزی فرزند ارشدش، مهدی، به نزد او آمد و از تنگی جا شکایت کرد. آن مرحوم گفت: اگر قرار باشد منزلهای این شهر را میان مستحقانش قسمت کنند به ما بیش از این نمیرسد.

 

منبع: کتاب حکایتهای امر به معروف و نهی از منکر، نوشتۀ موسسه فرهنگی قدر ولایت

admin بازدید : 63 شنبه 04 بهمن 1393 نظرات (0)

 

حکایت "کیفر مماشات با گناهکاران"

 محمد بن یعقوب کلینی رضوان الله علیه از حضرت باقر نقل میکند که آن جناب فرمود: خداوند به شعیب وحی نمود من از قوم تو صد هزار نفر را عذاب خواهم کرد، چهل هزار از آنها گناهکارند و شصت هزار خوبانند. عرض کرد پروردگارا اشرار را به کیفر عملشان عذاب میکنی، اخیار و نیک مردان چه تقصیری دارند؟؟؟

خداوند به شعیب وحی کرد: چون آنان با گناهکاران مماشات کردند و به سهل انگاری گذراندند و بواسطه خشم من بر آن ها خشمگین نشدند

admin بازدید : 59 جمعه 03 بهمن 1393 نظرات (0)

 

 

شیخ الطایفه ابوجعفر طوسی رضوان الله از حضرت صادق نقل میکند که خداوند دو ملک را برای هلاک و نابودکردن قریه ای ماموریت داد، وقتی به محل ماموریت آمدند، مردی را دیدند در دل شب دست نیاز به سمت خداوند دراز کرده و مشغول تضرع و زاری و عبادت است. یکی از آن دو ملک به دیگری گفت خوبست درباره این مرد مراجعه کنیم که آیا او را نیز هلاک کنیم؟ ملک دیگر گفت من ماموریت خود را انجام می دهم و در این باره پرسش نخواهم کرد آن یک از خدا راجع به او کسب تکلیف کرد. خداوند به ملکی که کسب تکلیف نکرده بود وحی کرد که آن مرد را هم با دیگران هلاک گردان ( فقد حل به معهم سخطی ان هذا لم یتغیر وجه قط غضبا) بر او نیز مانند دیگران خشمگینم  زیرا هیچگاه نشد که (از دیدن معاصی دیگران) خشم او را فرا گیرد و چهره اش از ناراحتی تغییر کند.

 

admin بازدید : 63 جمعه 03 بهمن 1393 نظرات (0)

 

حکایت "تو به اصلاح اخلاق خود محتاج تری!!!"

ابوعلی سینا، هنوز به سن بیست سال نرسیده بود، که علوم زمان خود را فرا گرفت، و در علوم الهی و طبیعی و ریاضی و دینی زمان خود، سرآمد عصر شد. روزی به مجلس درس ابوعلی بن مسکویه، دانشمند معروف آن زمان، حاضر شد. با کمال غرور گردویی به جلوی او انداخت و گفت:« مساحت سطح این را حساب کن.»

 


بقیه در ادامه مطلب

 

admin بازدید : 99 پنجشنبه 02 بهمن 1393 نظرات (1)

 

 

حکایت "در محضر قاضی"

شاکی شکایت خود را به خلیفه مقتدر وقت، عمر بن الخطاب، تسلیم کرد. طرفین دعوا باید حاضر شوند و دعوا طرح شود. کسی که از او شکایت شده بود، امیر المومنین علی بن ابیطالب بود. عمر هر دو طرف را  خواست و خودش در مسند قضا نشست.


بقیه در ادامه مطلب

 

admin بازدید : 89 دوشنبه 29 دی 1393 نظرات (0)

 

 

 

 

حکایت جمع کردن هیزم با من

 

همینكه رسول اكرم و اصحاب و یاران از مركبها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم جمعیت بر این شد كه برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده كنند.


بقیه داستان در ادامه مطلب

 

درباره ما
Profile Pic
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لوگوی ما
    ÷
    لوگوی حرم الهی
    برای حمایت از ما کد زیر را در وب خود قرار دهید

    آمار سایت
  • کل مطالب : 102
  • کل نظرات : 36
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 11
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 19
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 24
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 759
  • بازدید سال : 4,525
  • بازدید کلی : 107,470
  • من عاشق محمدم
    من عاشق محمدم